چیک چیک بارون!!!

به وبلاگ خودتون خوش اومدید!

اي کاش چي؟!توباشي چطوري ادامش ميدي؟!!

+نوشته شده در جمعه 27 آبان 1390برچسب:,ساعت16:2توسط m.raha | |

عيدتوووووووون مباررررررک!

+نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت1:50توسط m.raha | |

سلام چطورين من كه بدك نيسم واااااااااااااي ازمدرسه دارم آپ مي كنم زيادنميتونم بنويسم الان همه توجشنن ومن اومدم اتاق معاونت حالام يه آپ گذاشتم بااااااااي

+نوشته شده در یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:,ساعت10:40توسط m.raha | |

خودتون قضااااااااوت کنید!!!

+نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:,ساعت5:38توسط m.raha | |

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.

وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم. خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد

این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.

هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه...

.....................

 حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟

+نوشته شده در یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:,ساعت5:49توسط m.raha | |